شمعی شدم که از دو سر آتش گرفته است
کاشان فردا ـ
جان از دل و دل از نظر آتش گرفته است
شمعی شدم که از دو سر آتش گرفته است
رفتی، خبر تمام شد اما نخوانده ماند
چون نامهای که از خبر آتش گرفته است
دیوان ببند خواجه که این کلبه هم پر از
پروانههای بال و پر آتش گرفته است
این شمعها که از غزلت شعله میکشند
این کلبه را تمام، در آتش گرفته است
من از کدام بیت به میخانه میرسم؟
از بوی می، مرا جگر آتش گرفته است
بیتی که میرسد به سر کوی یار کو؟!
این نارسیده پشت در آتش گرفته است
این گفتهی تو نیست که هر کس که در جهان
عاشقتر است بیشت ...